وارد اتوبان که شدیم باران شدید تر شده بود ولی من و ملیحه که رومون کم نشد اومده بودیم که بریم خونه دوست ملیحه که با منم آشناش کنه اسمش موناست خلاصه که بعد بیست دقیقه پیچیدیم تو جاده فرعی و خونه مونا از دور مشخص شد
یه مزرعه خیلی بزرگ دورتادورش پر از گوسفند و طاووس و مرغ و سگ و گربه یاد خونه مادر بزرگه افتادم که تو یه شب سرد بارونی به همه حیووونا پناه داد همون که خونش مثل قوطی کبریت بود و قلبش مثل دریا بزرگ
البته خونه مونا خیلی خیلی بزرگ بود و قلبش البته بزرگتر برای منی که اولین بار میدید چنان آغوشی باز کرد و چنان انرژی مثبتی به سمتم جاری کرد که خدا میدونه یه خانوم تپل بانمکه که البته ایرانی هم نیست و اصلیتش برای کویته از این خانومهایی که انقدر با ایمان هستند که نور از چهرشون میباره
و چقدر خوش قلب حس میکردم درون این زن چقدر می تونه پاک و بی آلایش باشه چقدر میتونه با محبت باشه
و چقدر می تونه بخشنده باشه به سها تا نرفته تو یه ماشین بزرگ داد که سوار شه راستش نمونه ا ش رو می خواستم براش بخرم ولی چون گرون بود منصرف شدم
بعد به من یه عالمه از این روغن زیتونهای عربی و کلی دیپ داد کلی خانومه نه برای اینکه بهم کلی چیز میز داد فقط حسش رو میگم حسش خیلی دوستانه و مثبت بود خیلی دوستش داشتم
قراره یه بار براش کیک هل بپزم و بیا د خونمون با هم چایی بخوریم و کیک
خوشحالم
چند وقتی هست که خوشحالم و از این بابت از خودم راضیم
وای همین الان که داشتم مطلب پائینی رو براتون مینوشتم از امرگریشن زنگ زدن و گفتن با پر میننتی ات موافقت شده من از خوشحالی دارم میمیرم فقط گفتن یه نفر دیگه هم باید تایید ش کنه تا بعدش با نامه برات پستش کنیم و خلاص
می دونی یعنی چی یعنی می تونم بیام ایران همه رو ببینم همه رو مامان و بابا رو بچه ها رو خواهرام رو
وای دوستام رو مهین رو می تونم ببینم می تونم برم اصفهان می تونم برم پیش همه دوستام سر بزنم بهشون
خیلی خوشحالم خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی خیلی سورپرایز شدم
خب دیگه کلاسهای ترم دوم هم شروع شد و بنده از قبل پر کارتر شدم دوباره و این پر کاری رو دوست دارم این جنب وجوش سلولهای مغزم رو دوست دارم
متاسفانه معلمم دو هفته پیش افتاده و دستش شکسته و امروز یه خانوم خیلی خیلی چاق فرستاده بودن به جای معلممون که خیلی درس دادنش وحشتناک بود و هی نوار می گذاشت می گفت تکرار کنید این شعر رو
بعد یه بچه تو نوار می خوند و ما باید باهاش می خوندیم خیلی ضایع بود دیگه انقدر ها هم انگلیسی مون بد نیست خداییش که بخوایم نوار بچه ها رو گوش بدیم استن ( دوست چکسلواکی ام) هی میگفت این خیلی احمقانه است من خجالت میکشم با این ریش هایی که دارم با این سبیلهایی که دارم اینو بخونم این برای دختر بچه هاست و هر هر می خندیدو من بدبخت هم داشتم می مردم از خنده و نمی تونستم بخندم کلا چون روبروی معلمه بودم
خلاصه که بعدش هم بردم الهام ( یه دختر کرد تباره که باهاش دوست شدم) رو رسوندم دم خونشون چون الهام حامله است و براش سخته با اتوبوس بره خونش و من برا اینکه اذیت نشه می برم میرسونمش
حالم خوبه در کل حتی سها هم خیلی خیلی خیلی اخلاق هاش بهتر شده از وقتی با طنین سرو کله نمیزنه ( دختر نسرینی که باهاش دیگه قطع رابطه کردم )و خودم دوستان خوبی رو پیدا کردم که می تونم تو هر لحظه ای که بخوام ببینمشون و باهاشون خوش بگذرونم
میگن وقتی چیزها و افراد بد رو از زندگی ات دور کنی اگه اندیشه های بد رو دور کنی همه چیزهای خوب همه دوستان خوب و همه اندیشه های خوب توسط کائنات به سمت تو جاری میشن
امتحانش کنید خیلی جواب میده
گل دونه های اطلسی
حس غریب بی کسی
تو چادر سیاه شب
پرمیشم از دلواپسی
دلم
دلم گرفته از خودم
خودم اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم
دلم
دلم گرفته از خودم
خودم اسیر غم شدم
شدم غریب قصه خودم
این هفته همش به مهمون داری و مهمون بازی گذشت
در کل خیلی خوب هم گذشت اصلا گذرش رو حس نکردم
روز شنبه مهمون خونه شیلا دوستم بودم که بعد یه سال تازه قسمت شد برم خونه اش اصلا وقت نمیشد ولی این دفعه رفتم برای اولین بار هم شیرینی ناپلئونی درست کردم که خیلی خیلی خوب از کار در اومد
یک شنبه تولد چهل سالگی دوست جدیدم بود که باهاش تو پارک آشنا شدم ولی خب نتونستم برم
فقط ظهر یک شنبه رفتم خونه ملیحه نهار دعوت داشتم و منم براش یه ظرف قرمه سبزی بردم دوست داشت
دو شنبه که معلم داشتم به مدت دو ساعت و بعد دوباره کار خونه و اینا
سه شنبه سها رو بردم مهد و بعد که برش گردوندم دوستم پسرش رو آورد گذاشت پیش من و رفت چون کنفرانس داشت و بعدش هم ییهویی در زدن و دیدم رئیس پلی گروپ سنتر سهیل هستش و اومده با من کافی بخوره و لی خب دیگه سر ظهر باشکم گرسنه کی کافی می خوره
این بود که در فریزر باز کردم هر چی سمبوسه و وجی فینگر و سیب زمینی خلال داشتم ریختم تو فر با یه کاسه نخود فرنگی و هویج و ذرت که بخار پزشون کرده بودم دادم خوردن خیلی هم خوش گذشت
بچه ها هم کلی با هم ایرانی رقصیدن و منم شدم معلمشون و به همشون یاد دادم در آخر هم یه سیدی آهنگ های شاد به دختر دوستم هدیه دادم
مامان سینا هم اومد دنبالش دیگه نذاشتم بره و شام جای همه خالی شوید باقالی خوردیم
الان هم سها مهد رفته و منم منتظر معلمم هستم که بیاد با این مخ تو فویل پیچیده ما یه کم سر و کله بزنه
می بخشمت و کنارت می گذارم برای خاطر تمام حرفهای نامربوطی که پشت من زدی و برای تمام تهمتهایی که زدی و برای تموم دروغهایی که راجع به من گفتی می بخشمت چون اندازه تو همین قدره و می ذارمت کنار چون اندازه قلب من به اندازه این همه بدی نیست و نمی تونم تحمل کنم
ولی
می بخشمت چون قلبم رو دوست دارم و نمی خوام کینه ای بهش راه بدم